سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، بلا را به او می پیوندد ؛ زیرا خداوند ـ عزّوجلّ ـ، می خواهد او راخالص سازد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
پنل پیامک ، پنل اس ام اس ، پیامک صوتی ، پنل پیامک شیراز ، پنل اس ام اس شیراز ، نمایندگی پیامک ، تبلیغات صوتی ، ارسال انبوه پیامک ، تبلیغات پیامکی ، سرویس پیام کوتاه ، پنل پیامک صوتی ، پنل پیامک پیام رسون ، پنل نمایندگی ، 50001400 ، بازاریابی اس ام اسی ، بازاریابی پیامکی ، متن پیامکی ، پیامک تبلیغاتی ، کلمات کلیدی ، نمایندگی پیانمک ، نمتایندگی پیامک ، یامک صوتی ، کارت ویزیت الکترونیک ، نظر سنجی اس ام اسی ، نظرسنجی SMS ، نمایندگی پنل پیامک ، سیمکارت انبوه ، تبلیغات سیم کارتی ، برچسب ها: ارسال اس ام اس انبوه به استان کهگیلویه و بویراحمد ارسا ، برچسب ها: راهکارهای اس ام اس برای تجارت الکترونیک تجارت الکترونی ، بلک لیست مخابرات ، پنل اس ام ، اپراتور پیامکح صوتی ، پنل اس ام اس اهر پنل اس ام اس مرند پنل اس ام اس مراغه پنل اس ام ، ارسال بلک لیست ، ارسال پیامک انبوه ، اس ام اس ، اس ام اس پیامک های متنی اس ام اس یا پیامک های متنی نظر سنجی اس ا ، اس ام اس یا پیامک های متنی ، انبوه سیمکارت ، بازار یابی اس ام اسی ، پیام کوتاه ، پیام کوتاه آنلاین ، پیامک انبوه ، ÷نل اس ام اس ، پنل سیم کارت ، پیامک های متنی ، پیامکصوتی ، چرا کسب و کار شما به اس ام اس انبوه نیازمند است ، سامانه پیام کوتاه , سامانه پیام کوتاه رایگان , سامانه پیام کوتاه ، سامانه پیامک پیام رسون ، سامانه پیامکی کل کشور ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :157
کل بازدید :89902
تعداد کل یاداشته ها : 444
103/2/16
4:38 ص

ماجرای مجرمی که کودکان و زنان را قربانی نقشه سیاه خود می‌کرد، در ادامه بخوانید.
فکر کنم بعد از خواندن داستان زندگی من با خودتان بگویید، اعدام برایش کم بود. 32 سال داشتم و در این مدت بارها به خاطر ارتکاب جرایم مختلف، روانه زندان شدم. 15 ساله بودم که اولین بار به خاطر شکستن شیشه یک خانه به کانون اصلاح و تربیت رفتم. هر بار که آزاد می‌شدم درس عبرت نگرفته و دوباره سراغ جرم می‌رفتم. البته همه اینها ریشه در اعتیاد داشت. این اواخر هم اعتیادم به شیشه زیاد شده بود و هر چه سرقت می‌کردم، خرج مواد و قمارم می‌شد. آخرین بار وقتی آزاد شدم، تصمیم گرفتم شیوه سرقت‌هایم را تغییر دهم. زنگ خانه‌ها را می‌زدم و اگر بچه‌ای جواب می‌داد او را سؤال و جواب می‌کردم تا ببینم در خانه تنهاست یا نه. به او می‌گفتم پدر و مادرت خانه هستند؟ اگر می‌گفت هستند که بی‌خیال می‌شدم و می‌رفتم اما اگر می‌گفت نیستند به دروغ می‌گفتم پول برایشان آورده‌ام و پس از آن وارد خانه می‌شدم و دست و پایش را با طناب یا چسب می‌بستم و گاهی وقت‌ها، بی‌آن‌که کاری به کارش داشته باشم، اموال قیمتی را می‌دزدیدم، اما گاهی صدایی که ناشی از توهم شیشه بود به من می‌گفت برو سراغ کودکان و آنها را آزار و اذیت کن.گاهی مجبور می‌شدم روزانه زنگ بیشتر از 2000خانه را بزنم تا شاید از میان آنها کودکی آیفون را بردارد و در خانه تنها باشد. دو بار هم بعد از ورود به خانه متوجه حضور مادر خانواده شدم و با تهدید، زنان را مورد آزار و اذیت قرار دادم. چاقو را زیر گلوی زنان گذاشته و اگر فرزندی هم در خانه داشتند، تهدید می‌کردم اگر مقاومت کند، بچه‌اش را می‌کشم. یک بار هم بعد از ورود به خانه‌ای تازه متوجه شدم آنجا مهدکودک است. به مربی آنجا هم تجاوز و بعد فرار کردم. البته آزار و اذیت زنان و بچه ها دست خودم نبود و هر روز یک نفر در گوشم حرف می زد و دستور می داد این نقشه را به اجرا بگذارم. وقتی دستگیر شدم و با طعمه هایم رو به رو شدم آنها از ترس و وحشت شروع به جیغ زدن کردند. من کابوس آنها شده بودم.
با توجه به آزار و اذیت زیاد کودکان، بازپرس پرونده مرا مفسد فی‌الارض شناخت و پرونده‌ام برای محاکمه به دادگاه انقلاب ارسال شد. قاضی دادگاه انقلاب هم حکم به اعدام من داد که پس‌از تایید آن در دیوان‌عالی کشور، سال گذشته سحرگاه یک روز زمستانی در زندان رجایی‌شهر اعدام شدم.